یکم اردیبهشت ۱۳۴۴، در جنوب شهر تهران چشم به جهان گشود. ناحیهای که همیشه معرف خانوادههای کارگری است. پدرش رمضان علی، تکنسین برق بود و مادرش، صغرا نام داشت. این شهید والامقام دارای ملیت ایران و مذهب اسلام شیعه بود. دانشجو کارشناسی در رشته عمران بود. خانوادهاش نیز مذهبی بود و روی همین اصل او را از ابتدا چنان پرورید و چنان از دین در گوشش خواند که در همان اوان کودکی شیفته مسائل مذهبی شد و خیلی پیش از سن تکلیف یعنی تقریباً وقتی ۱۰ ساله بود نماز و روزههای خود را با اصرار و شوق زیاد انجام میداد.
وقتی علی وارد مدرسه شد تمایز خود را از بقیه بچهها نشان داد. همه تصدیق کردند که او از استعداد زیادی برخوردار است و با این که تماماً در مدارس جنوب شهر با آن سطح آموزش ضعیف تحصیل میکرد ولی تمام این دوران را بدون هیچ مسئله و اشکالی با نمرات عالی به پایان برد.
او هنوز دانشآموز بود که انقلاب دوران بحرانی خود را آغاز کرد و او با آن که در آن زمان تنها ۱۳ سال داشت شعور اجتماعی بالایی از خود نشان داد، علاقه شدیدی به امام داشت و سعی میکرد طبق فرمان امام در تمام صحنههای مبارزه علیه رژیم ستمشاهی حضور مؤثر داشته باشد هرچند در نظر عامه نوجوانی بیش نبود.
انقلاب پیروز شد و تنها در یک مرحله، مرحله بعدی که خطرناکتر نیز بود مبارزه با دشمنان داخلی و پایگاههای شرق و غرب بود، او که هجوم عقاید منحرف بهسوی نسل جوان و نوجوان را دیده بود احساس میکرد که باید بار عقیدتی و فکری خود را افزایش دهد. او میخواست خون سپیده در رگهایش جریان یابد که در ظلمت شب راهش را بیابد و به بیراهه نرود. به همین خاطر در جلسههای خصوصی که توسط ممقانی مسئول امور تربیتی دبیرستان تشکیل میشد به طور منظم شرکت میکرد و عضوی از این جلسه شد. تقید او به شرکت در این جلسات حتی تا این اواخر نیز برقرار بود. بهتدریج بر دشمنان داخلی نیز پیروز شدیم ولی جنگ شروع شده بود. او که خون سپیده در رگ داشت به حفاظت از دشت آفتاب قد برداشت و وقتی بسیج دانشآموزی تشکیل شد، او از اولین کسانی بود که اقدام به آموختن امور نظامی و گرفتن کارت بسیج در دبیرستان رهنما نمود. او همچنین عضو فعال بسیج مسجد حاج عبدالله بود که سرپرستی آن به عهده عاشق سبز جامه محسن کربلائی بود، علی چون دید که نیاز شدید به استواری قامت دارد تصمیم گرفت جسم خود را نیز قوی کند بنابراین اقدام به آموختن و انجام ورزشهای رزمی به طور منظم کرد بهگونهای که در رشته تکواندو کمربند سبز گرفت.
وقتی مرشد سبز جامهاش به پاسداری از دشت آفتاب به جبههها رفت کلیه مسئولیت بسیج دانشآموزی و انجمن اسلامی سلمان به او واگذار شد. علی به محسن علاقه زیادی داشت و همواره از او با احترام و تعریف یاد میکرد، تا این که محسن به شهادت رسید. شهادت محسن برای او خیلی سنگین بود و افسوس میخورد که چرا با او به جبهه رفت. علی در سال ۱۳۶۲ دوران دبیرستان را نیز به پایان برده دیپلم ریاضی فیزیک گرفت و در همان سال در کنکور سراسری شرکت نمود. او آن سال در رشته کاردانی عمران روستایی دانشگاه ارومیه پذیرفته شد، ولی منتظر قبولی نشد و پس از امتحان فوراً به جبهه رفت و در قرارگاه کربلا جزو نیروهای تخریب گردید. در بهمن ۶۲ با شروع کلاسها با نزدیک شدن عملیات خیبر بدون این که کوچکترین اطلاعی به خانوادهاش بدهد به جبهه رفت و از افراد مؤثر در این عملیات بود. پس از عملیات دوستانی که در جبهه او را دیده بودند و به تهران بازگشته بودند به خانوادهاش خبر داده بودند که علی در جزیره مجنون است. وقتی به جبهه برگشت از دانشگاه انصراف داد و در کنکور سال ۶۳ شرکت کرد که حاصل آن پذیرفته شدن در رشته مهندسی عمران دانشگاه صنعتی شریف بود.
او منتظر فرصت بود تا بار دیگر به جبهه برود و سرانجام پس از شروع عملیات والفجر ۸ با این که ثبتنام ترم آینده را نیز کرده بود ناگهان گریز میزند و میرود. او در تاریخ ۲۳/۱۱/۱۳۶۴ از طریق نیروهای متخصص برگه اعزام میگیرد و به جبهه میرود و در همان قسمت تخریب مشغول به کار میشود.
علی در تاریخ ۲۳/۱۲/۱۳۶۴ در سن ۲۰ سالگی و در عملیات والفجر ۸ با سمت تخریبچی در میدان مین و با اصابت ترکشهای توپ به پا و سینهاش در عملیات والفجر ۸ در منطقه فاو به شهادت رسید.