قشنگ‌ترین دوره زندگانی (راوی: حجت‌اله عالی)

آناهیتا ‬‬
نزدیک حاشیه شمال شهر کرمانشاه که منتهی به کوه‌ها می‌شد و ساختمان‌هایی که در حال ساخت و نیمه کاره بود.

در آنجا هر گردان در یکی از ساختمان مستقر شدند.
تقریباً شبیه دوکوهه بود ولی فقط هوای سرد و کوهستانی داشت و دو فصل در این اردوگاه که بیشتر به شهرک شبیه بود زندگانی کردیم یکبار قبل از عملیات بیت‌المقدس دو و یکبار هم قبل از بیت‌المقدس چهار …

اما بهترین روزهای زندگانی بود که با بچه‌ها در آن منطقه داشتیم و همچنین رفقای جدیدی که بعداً شهید شدند. چه روزهایی که با بچه‌ها به شهر کرمانشاه می‌رفتیم و حمام و سینما و چه شب‌هایی که به منطقه طاق بستان می‌رفتیم و اکثراً در آنجا به قول امروزی‌ها جوج می‌زدیم بعدازظهرها در گردان مسلم بساط زیارت عاشورا و ذکر مصیبت راه انداختیم و چه گلی‌هایی در این برنامه‌های هیئت شرکت می‌کردند و چه کسانی در این مراسم‌ها آمدند و روضه خواندن یاد آن هیئت که بهرام جمال‌پور شروع به خواندن می‌کرد و بعد شهید سید عطاءالله بحیرایی و سعید حدادیان و نریمان و داوود قادری …
خیلی‌ها از آنجا شروع به نوکری ارباب کردند کم، کم هیئت حسین جانی داشت در لشگر به رسمیت شناخته می‌شد دیگر کسی معترض به سبک سینه زنی نبود.
یک روز قبل این که برویم به منطقه شیخ صالح یک عصری که آخرین عصری بود که آناهیتا را دیدم و دیگر بعد از آن زیارت عاشورا دیگر هیچ‌وقت منطقه آناهیتا را ندیم.
زیارت عاشورا را بهرام جمال‌پور شروع کرد بقیه مداح‌ها و سینه زنان آمدند و من کوچه را تشکیل دادم و خود در وسط و الان راحت می‌توانم که بگویم که در آن حلقه مصیبت چه کسانی بودند که بهرام نوحه سر داد و اتاق دیگر جای برای ایستادند نداشت خیلی‌ها بیرون از اتاق ایستاده بودند و سینه می‌زدند و تا اذان ادامه داشت چه حال خوبی بود از جمعی که در آن حلقه ماتم و به دور من جمع شده بودند و شوری که گرفتیم هنوز یادم نمی‌رود که شهید علی فخارنیا چوبی در دست گرفته بود و یک حسین جان می‌گفت می‌زد بر سر خود و به هرکدام از بچه‌ها هم که می‌رفتند طرفش یک چوب با یک یا حسین جان بر سرشان می‌زد اما در این جمع که بچه‌ها شهید شدند شهید سید عطاءالله بحیرایی، شهید محمود لطیفیان، شهید مسعود امینی، شهید جعفر نجاتی و شهید ایرج امینی و خیلی از بچه‌های که شهید شدند و نامشان از قلم افتاد و دوستانی که در آن جمع بودند یادشان گرامی باد راه شان پر رهرو …..
راوی: حجت‌اله عالی