غزل (راوی: رضا خوش لهجه)

سال ۶۵ قبل از عملیات کربلای ۵ من به‌عنوان یک رزمنده ساده عازم جبهه شدم و بعد از طی مراحل اداری و تقسیم نیرو خلاصه سر از گردان شهادت درآوردم. گردانی با برو بچه‌های مشتی و باحال که هرکدامشان یک دنیا خاطره هستند هرچند گذر ایام نام و یاد خیلی از آنها را از اذهان برده است اما خاطراتشان نه ….

یادم می‌آید در منطقه اردوگاه کرخه نیروهای گردان در چادرهای مختلف در قالب گروهان و دسته سازماندهی شده بودن.

توفیق زیارت حاج جواد صراف برای من خیلی زیاد بود … شاید ایشان را یکی دو بار بیشتر از نزدیک ندیده بودم اما یک روز بعد از مراسم صبحگاه فرمانده دسته که الان اسم ایشان در خاطرم نیست گفت که بچه‌ها پاشید چادر را مرتب کنید که میهمان داریم.

دقایقی بعد میهمان که همان جواد صراف دوست‌داشتنی بود وارد چادر شد و با برو بچه‌ها گپ و گفت و خوش‌وبش کرد و بعد هم چند توصیه اخلاقی …

حاج جواد در آن روز یک شعر بسیار پرمعنا خواند که من آن را در دفتر خاطراتم ثبت کردم و هنوز باگذشت ۳۵ سال هنوز آن را زمزمه می‌کنم …

ای دل ز خواب غفلت بیدار کی تو گردی

ای مست مال دنیا هشیار کی تو گردی

رفت از کف تو ایمان دین‌دار کی تو گردی

زین عشرت غم امیز بیدار کی تو کردی

از مرگ ناگهانی کس باخبر نگردد

جز یک کفن نصیبت چیز دگر نگرد

چندی به رنج دنیا تحصیل مال کردی

بیهوده اسم خود را صاحب کمال کردی

آن قامت الف را مانند دال کردی

عمر گران‌بها را خواب‌وخیال کردی

از مرگ ناگهانی کس باخبر نگردد

جز یک کفن نصیبت چیز دگر نگردد

دنیا به این وجاهت اصل صفا ندارد

بیمار مال دنیا دردش دوا ندارد

در وقت دادن جان شاه و گدا ندارد

از مرگ ناگهانی کس باخبر نگردد

جز یک کفن نصیب چیز دگر نگردد

راوی: رضا خوش لهجه