محمود لطیفیان دلاور مردی بود که حتی در آخرین لحظههای عمر پربرکتش از شوخی و روحیه دادن به دیگران دست برنمیداشت، محمود از شیرینی رولت بدش میآمد و هرکسی میخواست او را اذیت کند به این وسیله میتوانست (اگرچه ما میدانستیم که فیلم بازی میکند چون با خود ما چند بار خورده بود. ولی بچهها نمیدانستند و همیشه میگفتند: محمود برات رولت بخریم بیاریم و ایشان بچهها را دنبال میکرد و شوخی شروع میشد.) یادم هست در شاخ شمران زمانی که دشمن به آنجا شیمیایی زد و بچههای گردان به هم ریختند چون اصلاً فکرش را هم نمیکردیم که در این ارتفاعات این کار را انجام بدهد.
همه به دنبال ماسک بودند چون گلوله نزدیک به محل استقرار ما خورده بود که یکی از بچهها ماسک نداشت و یا نمیدانم جا گذاشته بود و یا……… حتی وسیلهای هم نبود که جلوی صورت و یا دهان و بینی ایشان را بگیرد که مسموم نشود.
شهید محمود لطیفیان باعجله خود را به ایشان رساند و ماسک را از صورت خود در آورد و بهصورت آن رزمنده زد. از آن رزمنده اصرار که نه این کار را نکن و از محمود اصرار که بزن تو صورتت.
خلاصه آن رزمنده ماسک را زد و محمود کاملاً شیمیایی شد. محمود به خود میپیچید و همه بچهها ناراحت بودند غوغایی به پا شده بود. هرکسی کاری میکرد، امدادگر و………
ناگهان یکی از بچهها آمد پیش محمود و گفت: محمود حالت چطوره خوبی؟
محمود که بهسختی نفس میکشید با سر اشاره کرد خوبم
بچهها از زیر ماسکها اشک میریختند چون واقعاً محمود را دوست داشتند.
آن برادر به محمود گفت: محمود اگر رفتی بیمارستان برات رولت می آرم که ناگهان محمود بهسختی بلند شد و دست انداخت به لباس آن رزمنده
آن بنده خدا طبق همیشگی بلند شد و فرار کرد که بچهها شروع کردند به خندیدن
با دست اشاره میکرد که بعداً حسابت را میرسم و میخندید و به بچهها میخواست روحیه بدهد. محمود و بچههای مجروح را فوری انتقال دادند به عقب.
در حال بردن محمود با آن صدای گرفته میگفت: دو روز دیگه برمیگردم آنوقت من می دونم با شماها چکار کنم
و آخر با همان مجروحیت بعد از یک هفته محمود لطیفیان در بیمارستان تهران به یاران شهیدش پیوست.
راوی: رحیم پورعباسی