نوروز سال ۶۶ بود هنوز خبری از شروع عملیات کربلای ۸ نیامده بود پایگاه مالکاشتر تهران خانواده رزمندگانی که از این پایگاه اعزام شده بودند را در قالب کاروان راهیان نور به منطقه آورده بود و خانواده من شامل مادر و خواهر و برادر کوچکم هم جزو این کاروان بودند پدرم هم در این زمان همراه با تعدادی از خیرین تعداد زیادی ماشین و هدایا به جبهه آورده بودند از طرفی برادر بزرگترم هم در اردوگاه کوثر لشکر سیدالشهدا واقع در اهواز مستقر بود.
در همین زمان گردان شهادت در اردوگاه کرخه مستقر بود باتوجهبه اینکه زمان عملیات نبود من دائم در حال تردد به دوکوهه و اندیمشک بودم که دراینبین مواجه شدم با کاروان راهیان نور ای که خانوادهام هم جزو آنان بودند و فارغ از گردان به این کاروان پیوسته و با آنان به مناطق مختلف سرکشی میکردیم لازم به ذکر است که باتوجهبه اینکه آن زمان هنوز جزیره فاو در اختیار ایران بود این کاروان اولین کاروان ای بود که اجازه پیدا کرد خانمها را هم وارد جزیره فاو کند. در این اثنا به طور کاملاً اتفاقی من همراه با والده و همشیره و اخوی کوچکترم ازیکطرف و برادر دیگرم در لشکر سیدالشهدا از طرفی دیگر و همچنین پدرم از طرف دیگر با هم در اردوگاه کوثر لشکر سیدالشهدا در اهواز به یکدیگر ملحق شدیم و خاطرات شیرینی را در قالب یک خانواده رزمنده در این اردوگاه رقم زدیم.
راوی: محمود لیایی