سال ۶۴ عملیات والفجر هشت
امام خمینی: فاو را خدا آزاد کرد. در عملیات والفجر هشت یکی از بندرها مهم را فتح کرده بودیم و از شب اول عملیات که شاهد امداد غیبی و تا آخر عملیات ادامه داشت شب اول نم، نم باران که به بچههای غواص کمک کرد و خط را شکستند و تا پایگاهی موشکی که هرکجا قدم گذاشتیم که قبلاً انگار کسی آنجا را فتح کرده بود. القصه رفتیم داخل پایگاه موشکی تعدادی نفر بر عراقی بود یاد نمیآید که کسی ارپی جی شلیک کرده باشد اما نفربرها همه خاموش بودند. عبدالرضا به صفرخانی گفت من با حجت میروم تا ببینم این نفر برها سالم است یا نه. یکی دو نفر از برداران گردان عمار هم با ما راهی شدند عبدالرضا قبلاً زرهی ذوالفقار بود و فوتوفن نفرها را وارد بود. رسیدم داخل سایت موشکی کلی نفر بر اولی را عبدالرضا رفت داخل و روشن کرد و به بچههای گردان عمار داد و دومی هم همینطور. یکی دو نفر بر را عراقیها خراب کرده بودند روشن نشد اما سه چهارتا را که جلو رفتم عبدالرضا تا پرید روی نفر بر ناگهان یک عراقی از برجک نفر بر بالا آمد و دستها بالا برد و گفت الدخیل خمینی و ما مجاز بودیم که شب عملیات آن بنده خدا را بکشیم ما هم با مروت پناه دادیم و عراقی با ترسولرز کیف پولش را بیرون آورد و عکس خود و همسر بچههایش را که در حرم امام حسین انداخته بود نشان داد و آوردیم پیش صفرخانی به عراقی آب و غذا دادیم. حاجآقا فنایی تدارکات گردان همراه خود یک آفتابه آورده بود و با آفتابه به شوخی زد تو سر این عراقی که کلی میخندید تا صبح پیش ما ماند صبح شهید دستواره آمد این بنده خدا را دید گفتیم این چهکار کنیم گفت بفرستید عقب در همین لحظه یک ایفا عراقی که کلی اسیر داخلش بود و راننده عراقی بود و در کنار راننده یک بسیجی کم و سن سال و ۲۰ یا ۳۰ نفر عراقی در ایفا بودند. این عراقی را سوار کردیم اینگونه بود جنگ حق علیه باطل بهخاطر هوای نفس خود قتل نفس نمیکردیم آب و جیره خود را به دشمن میدادیم و از او بهعنوان یک انسان پذیرایی میکردیم.
راوی: حجتاله عالی