همیشه در این فکر بودم که در زمان جنگ چه شبهای فراموشنشدنی داشتیم و بندگی خالصانه خدا را بجا میاوردیم.
در آن زمانهای ناب که خیلی زود گذشت ولی هیچ موقع از یادم نمیرود و همیشه با افتخار و افسوس و اشک بیاد آن شبها که با دوستان و شهدا بودم، هستم.
از آن شبهای عملیات که دوستان به ستون یک بر روی جاده بهطرف خط مقدم در کنار آب حرکت میکردیم و تیر تراشهایی که تیربارهای عراق شلیک میکردند و از کنارمان زوزهکنان ردمی شدند و یا خمپارهای در کنارمان زمین میخورد و خیز برمیداشتیم و یا توپهای فرانسوی که از بالای سرم رد میشد و خدا، خدا میکردیم که بر سرمان فرود نیاید و منورههای خوشهای دشمن که منطقه را روشن میکرد و دقت میکردیم که دور دستها را ببینیم این زمان که فکرشان را میکنم لذتبخش میشود.
به ستون یک در کربلای ۵ در حرکت بودیم که تیر از زیربغل من رد شد و بادگیرم را سوراخ کرد و اصابت کرد بهپای نفر ۵ ستون که شهید سپهری قاری قران بود و در عملیات بعدی شهید شد که سوره واقعه را هر شب برای دسته خود در چادر میخواند.
و یا به یک ستون در والفجر ۸ که از گردان انصار جدا شدیم و سرستون را دیدم محمود ژولیده و احمد کوچکی بچههای اطلاعات بودند و در آن تاریکی شب چه سلامعلیکی کردیم و همدیگر را در آغوش گرفتیم و ستون را به کارخانه نمک هدایت کردند تازه بعد از پاکسازی تأسیسات کارخانه نمک کناره جاده شهید صفرخانی، شهید اکبر پریمی، احمد کریمی و شهید سید محسن موسوی که داشت از سرما دندانهایش به هم میخورد ومن یک پتو گیر آوردم رفتیم زیر پتو که گرم شویم و یا ستون در حال حرکت بود که خمپارهای سرستون به زمین خورد و چند نفر جلو من به شهادت رسیدند ومن سریع رفتم که ستون کپ نکند و در آن شبها که جوانی خام بودم و تجربه این زمان را نداشتم هنوز ماندهام که با چه دل و جرئتی به دل دشمن در سیاهی شب یورش میبردم به دنبال شکار تانک که تانکی را منفجر میکردیم تازه میخواستیم از انفجارات آن تانک هم به ما آسیب نرسد و سریع بهطرف جلو میرفتیم و زیر زبان ذکر میخواندیم و حاجآقا پروازی سفارش میکرد سوره الهاکم التکاثر بخوانیم. چه شبهای خوبی بود مخصوصاً کنار شهدا و ما جاماندهایم که دیگر تکرار نخواهد شد…
راوی: حجتاله عالی