دیماه ۱۳۶۳
پادگان دوکوهه
گردان میثم
یکی از روزها، همه داخل اتاق نشسته و مشغول تخمه شکستن بودیم.
“سعید طوقانی” آمد کنار من و دم گوشم گفت:
– میگم حمید، این یادگاریهایی که روی دیوار نوشتی خیلی باحال شده، دستت درد نکنه، ولی … عباس میگفت حمید خطش مثل خودش بیریخته و زمخت. میگفت حمید گند زده به درودیوار پادگان.
با عصبانیت نگاهی به “عباس دائمالحضور” که در حال صحبت با “حسین رجبی” بود انداختم. سعید بلند شد و رفت طرف کیسه مشمّای وسط اتاق که مثلاً تخمه بردارد. فکر کرد من متوجهش نیستم و نمیفهمم دارد چهکار میکند. وقتی دید من مشغول صحبت با “اصغر بهارلویی” هستم، رفت کنار گوش عباس و گفت:
– میگم عباس آقا، میدانی این یارو خپله حمید، چی میگفت؟
عباس خونسرد پرسید: چی میگفت؟
که سعید گفت: حمید میگفت عباس اصلاً بلد نیست ضرب بزنه. همان بهتر که بره توی عروسیها تنبک بزنه … میگفت عباس فقط بلده دامبول دیمبول کنه.
عباس نگاه تندی به من انداخت. من هم با عصبانیت نگاهش کردم. سعید خود را کشید کنار اصغر و یواشکی خندید. اصغر گفت:
– پدرآمرزیده باز این دوتا رو انداختی به جون هم؟ الانه که اتاق رو بریزند به هم.
من با صدای بلند گفتم:
– نفهمیدم عباس آقا … حالا دیگه کارت به جایی رسیده که به پر و پای من میپیچی و درباره هنر بنده افاضه سخن میفرمایی؟
عباس هم سر پا ایستاد و قیافه داشمشدیها را به خود گرفت و درحالیکه یک کتف خود را بهطرف من کج کرده بود، گفت:
– حالا دیگه بعضیها اینقدر خوشخط شدن که به ضرب ما گیر می دن؟ ملالی نیست، اگر خواستن، ارکستر داریم که واسه عروسیشان باباکرم بزنه … آخه بعضیها لیاقتشان همینه دیگه.
ناگهان من و عباس سرشاخ شدیم. لنگ و پاچه همدیگر را گرفتیم و شروع کردیم به رجزخوانی. همه آنهایی که توی اتاق بودند، خود را کنار کشیدند تا زیر دست و پای ما له نشوند.
لحظهای بعد هر دو درهم شدیم و شروع کردیم به دعوا.
سعید با پای برهنه دوید داخل راهرو و داد زد:
– بچهها! بیایید که این دوتا دوباره جنگشان شد.
نیم ساعتی من و عباس مثلاً همدیگر را میزدیم. خسته که شدیم، رو کردم به اصغر و گفتم:
– شما همینطور نشستید کنار و هرره کرره میکنید؟ خب بیایید جلو جدامون کنید دیگه.
صدای قهقههمان در راهروی گردان پیچید و به همه اتاقها رسید.
من و عباس همان جا در بغل هم افتادیم و زدیم زیر خنده.
عشق میکردم وقتی میدیدم سعید مثل همیشه، از این دوبههمزنی و دعوای من و عباس، از خنده روده بر شده است.
آخ خدا
چقدر دلم برای خنده سعید و مثلاً قهر و اخم عباس تنگ شده.
عباس با اون فامیلی عجیبش: “دائمالحضور”!
از بس در صبحگاه گردان و لشکر غایب میشد، به “عباس دائم الغیوب” معروف شده بود!
سعید طوقانی، متولد ۱۲ فروردین ۱۳۴۸ شهادت ۲۲ اسفند ۱۳۶۳ عملیات بدر، شرق دجله. خاکسپاری ۱۵ تیر ۱۳۷۶ مزار: کاشان، زورخانه شهیدان طوقانی
عباس دائمالحضور، متولد ۱۹ آذر ۱۳۴۳ شهادت ۲۲ اسفند ۱۳۶۳ عملیات بدر، شرق دجله. خاکسپاری ۱۵ تیر ۱۳۷۶ مزار: کرج، گلزار شهدای امامزاده طاهر (ع)
حسین رجبی نیاسر، متولد ۸ بهمن ۱۳۴۲ شهادت ۲۸ اسفند ۱۳۶۳ مزار: بهشتزهرا (س) قطعه ۲۸ ردیف ۶۳ شماره ۲۲
راوی: حمید داوودآبادی