در کربلای پنج بعد از گذر از سهراه شهادت و بریده شدن ستون توسط آقایان زهرایی و فلاحی من خود را به ستون بریده شده رساندم هنوز چند قدمی مانده بود که به ستون برسم که صدای شلیک گلوله را شنیدم تا به خودم آمدم گلوله مستقیم تانک به لب خاکریزی که در کنارم بود اصابت کرد و من تا به حالت نیمخیز شدم موج انفجار به بدنم اصابت کرد و ناخودآگاه با صورت درون گلولای حاشیه خاکریز افتادم.
چون تعدادی از بچههای دسته سه شهیدان ابوالفضل کمیجانی. مصطفی خامنه. حسین شرافتی و … در همان نقطه به شهادت رسیده بودند و بنده حقیر از ناحیه دست راستپای چپ شکم و سر دچار موج گرفتگی شدید شدم ولی توفیق شهادت نصیب بنده نشد .
ولی بنده از نظر تعاون گردان شهید شده بودم و خودم خبر نداشتم. با صحبتی که با جناب حقیقت داشتم ایشان فرمودند دفتر تعاون گردان در نزد من امانت هست بنده از ایشان خواهش کردم که برای لحظهای دفتر را بینم. دفتر که رسید دستم سریع ورق زدم و به صفحه گروهان امیرالمؤمنین (ع) رسیدم از میان دستهها فوراً دست را نگاه کردم و در همین حین بود که نگاه بنده معطوف شد به نوشته جناب باهو که جلو اسم بنده فریدالدین لواسانی با خودکار قرمز نوشته شده بود شهید.
راوی: فرید لواسانی