تابستان ۶۶ در کوزان حمید کرمانشاهی را دیدم که اورکت پوشیده از او پرسیدم در این هوای گرم ما با زیر پیراهن هم گرممان هست تو چرا اورکت پوشیدی؟ گفت ما که زمان امیرالمؤمنین و گرمای حجاز نبودیم حضرت در آن گرما کار میکردند و چاه میکندند من میخواهم ذرهای خودم را نزدیک کنم. قرار گذاشته بودیم در عملیات کربلای ۸ هروقت به خط رسیدیم آنجا باهم صیغه برادری بخوانیم، حمید میگفت آنجا نزدیکترین مکان به خداست و بهترین جا، ولی من چون لیاقت برادری نداشتم نشد، صبح عملیات اول کار تو کانال ترکش به صورتش خورد و همینطور خون میریخت صداش کردم کجا میری قرار بود باهم داداش بشیم با لبخند همیشگی گفت من که ترکش خوردم این دفعه نشد انشاءالله عملیات بعدی، و برگشت عقب و من بینصیب ماندم.
راوی: محمد پورعظیمی