میوه دل
خدا به اصغر دختری داد که نام او را زینب گذاشت. یکبار به من گفت: «من میدانم که شهید میشوم. اسم دخترم رو به این نیت زینب گذاشتم که حضرت زینب (س) بعد از امام حسین (ع) زجر فراوانی در کربلا کشید. میخواستم یاد ایشان همیشه زنده بماند.» صفرخانی فقط یکبار زینب را دید؛ آن هم هنگام تولدش بود. قبل از عملیات کربلای ۱ که مشخص شد گردان باید برای عملیات به مهران برود، صفا به گردان ما آمد. صفا، قبل از حرکت برای عملیات به صفرخانی گفته بود: «قبل از حرکت گردان با محمد کوثری هماهنگ کن، دوروزه برو تهران به خانوادت سر بزن. زینب رو هم ببین، اگر روت نمیشود، من به کوثری بگم.» صفا با حاجی هماهنگ کرده بود و قرار بود کسی متوجه نشود او به تهران رفته است. از شانس بد، وقتی من را دید با خنده به من گفت: «مصطفی، دارم میرم تهران» . …
برشی از کتاب “بازمانده”
راوی: مصطفی عبدالرضا