نارنجک تفنگی (راوی: محمود لیایی)

هیچ آرام و قراری برای ماندن نداشت و می‌گفت هیچ موضوعی در دنیا برایش جذابیتی ندارد، خیلی شلوغ می‌کرد تا نگرانی‌هایش در پس این شلوغی پنهان شوند. علی زرگری رفیق فابریک حسن قهرمان بود. مثل من عاشق نارنجک تفنگی بود. چند ساعتی از ظهر گذشته بود و به‌خاطر آتش سنگین عراقی‌ها روی خاکریزهای ما در شلمچه عملیات کربلای ۸ نتوانسته بودند بما غذا و مهمات برسانند و خیلی گشتمان شده بود. از طرفی گرمای هوا هم خیلی اذیتمان می‌کرد. حدوداً ساعت ۴ بعدازظهر بود که صدای یک دانه خشایار از پشت خاکریز آمد. بلافاصله پس از رسیدن علی زرگری از توش پرید بیرون و شروع کرد به تقسیم غذای گرمی که از عقب آورده بود. علی زرگری هم مثل من علاقه زیادی به نارنجک تفنگی داشت. منتها مثل من خیلی وارد نبود و لوله رابط نارنجک تفنگی را هم نداشت ولی من از قبل دو سه تا توله رابطه نارنجک تفنگی پیدا کرده بودم و با شیوه خاص خودم سه تا اسلحه کلاشینکف را آماده شلیک با نارنجک تفنگی‌های مخصوص اسلحه ژسه کرده بودم. باتوجه‌به اینکه نارنجک تفنگی‌های مخصوص ژسه برای شلیک با اسلحه کلاشینکف خیلی سنگین بود من به‌جای یک تیر مشقی معادل ۳ گلوله جنگی داخل لوله اسلحه باروت می‌ریختم و یک پوکه چاشنی نخورده کلاش داخل لوله می‌گذاشتم و باروت‌ها را داخل آن می‌ریختم به این صورت نارنجک تفنگی ژسه که خیلی سنگین بود برد خیلی زیادی پیدا می‌کرد ولی فشار سنگینی به اسلحه کلاشینکف می‌آمد به صورتی که با هر شلیک آلات متحرکه کلاش می‌پرید بیرون و من برای جلوگیری از این کار آلات متحرکه کلاشینکف را با باند می‌بستم که توی صورتم نخورد.

به همین خاطر هم من معروف شده بودم که متخصص نارنجک تفنگی هستم. آوازه تخصص من در نارنجک تفنگی به گوش علی زرگری رسیده بود و به‌محض دیدن من و این که ۳ اسلحه آماده شلیک نارنجک تفنگی در کنارم بود از من تقاضا کرد که یک دانه نارنجک تفنگی بهش بدم تا شلیک می‌کند. من هم‌غذای خودم ازش گرفتم و یک اسلحه‌ای که آماده شلیک بود را در اختیارش گذاشتم. در حال خوردن غذا بودم که علی زرگری رفت پشت خاکریز و آماده شلیک شد در همین حالت من هی تاکید داشتم که قبل از شلیک حتماً آیه و ما رمیت اذ رمیت را هم بخوان. او هم پس از خواندن آیه با گذاشتن قنداق کلاشینکف روی زمین و با شصت ماشه اسلحه را چکاند. چکاندن همان و انفجار نارنجک تفنگی سر اسلحه کلاشینکف هم همان. پس از این انفجار آقای حجت ابراهیمی که مسئول دسته ما بود با تغییر به من گفت که لیایی عاقبت کار خودت را کردی و بچه مردم را به کشتن دادی. درهرصورت معلوم نشد که این انفجار به‌خاطر تیر جنگی بود یا فشار بیش از حد به اسلحه و یا انفجار خمپاره و اصابت ترکش به نارنجک تفنگی ولی به‌هرحال علی زرگری قصه ما جان خودش رو فدای ما کرد.

پدر نداشت و مادرش بیمار بود و در یک اتاق از یک ساختمان متروکه و چند طبقه مصادره‌ای بنیاد مستضعفان که هر طبقه بیش از ده اتاق بود به همراه دو برادرش زندگی می‌کردند و هیچگاه نفهمیدیم چرا این‌چنین، چون راضی به گفتنش نبود و نمی‌گذاشت مادرش نیز بگوید.

راوی: محمود لیایی