شهادت…

هنوز اسم و رسمی نداشتیم می‌خواستیم نیروی مخابراتی یا ترابری یا تسلیحات بگیریم که با ما همکاری نمی‌شد. می‌گفتند این‌جوری که نمی‌شود بالاخره حکمی نامه‌ای، چیزی باید باشد. باید به ما رسماً ابلاغ بشود، تا ما بتوانیم همکاری کنیم. با صفرخانی رفتیم پیش برادر کوثری که ابلاغ کنید به لشگر که این گردان دارد تشکیل می‌شود تا با همکاری کنند.

تصمیم گرفتیم برای گردان اسمی هم انتخاب کنیم؛ با بچه‌ها نشستیم دور هم؛ صفرخانی بود قنبری بود صفا بود عبدالرضا بود صبری بود … گفتیم بالاخره این گردان اسم می‌خواهد اوایل به گردان آرپی‌جی معروف بود ولی آرپی‌جی که نشد اسم. قرار شد بچه‌های گردان را جمع کنیم حاج‌آقا پروازی هم بیاید بنشینیم چند تا اسم را مطرح کنیم نهایتاً یک اسم انتخاب شود.

بالای پشت‌بام یکی از ساختمان دوکوهه جلسه‌مان را برگزار کردیم خدا رحمت کند حاج‌آقا ثمری امام‌جمعه شهریار هم بود. چند روز قبل آمده بود دوکوهه به بچه‌ها سری بزند برایمان کمک‌های مردمی آورده بود آن شب شام از دزفول سفارش دادیم، چلوکباب. شام را که خوردیم رفتیم سراغ نام‌گذاری گردان؛ شهاب، شاهد، امام علی، بلال … هرکس اسمی را پیشنهاد می‌داد. حاج‌آقا پروازی اسم‌ها را گذاشت لای قرآن. اسم شهاب درآمد. صفرخانی به دلش ننشست. گفت حاج‌آقا یکبار دیگر

دوباره شهاب درآمد.

صفرخانی گفت یکبار دیگر حاج‌آقا

حاج‌آقا گفت صفرخانی می‌خواهی اسم گردان چی باشد؟

– صفرخانی گفت من دوست دارم شهادت باشد

حاج‌آقا هم گفت خب همان شهادت. همه صلوات فرستادن و گردان از فردای آن روزکار خودش را با نام شهادت شروع کرد.

راوی: محمود لیایی