من و شهیدان سعید خوش باطن و عباسپور احمد و عباس همایونی از بچههای پاچنار رفته بودیم روی تپههای پشت اردوگاه کرخه شکار کبک. شب که آمدیم چادر خوابیدیم من خواب شکار کبک دیدم. صبح بعد صبحگاه من بلند، بلند خوابم رو تعریف کردم. توی چادرمان یک کتاب تعبیر خواب ابن سیرین داشتیم. عباس پوراحمد رفت تعبیر خواب منو از تو کتاب پیدا کرد که نوشته بود اگر مردی مجرد یا جوانی ازدواجنکرده در خواب ببیند کبکی دارد، یا کبکی را زنده گرفته یا سر به دنبال کبکی، نهاده تا او را به چنگ آورد و بگیرد با زنی ممتاز و صاحب جمال ازدواج میکند.
از آن موقع به بعد من را دست میگرفت و میگفت لیایی خواب کبک دیگر ندیدی. این موضوع شد دستمایه شوخی بچههای چادر ما با من خیلی شجاع بود و حتی در قبل از انقلاب هم که سن کمی داشت، گاهی دیده میشد که در شرایط حکومتنظامی، یک گونی پر از اعلامیههای امام (ره) را میآورد. به اطاعت از امام (ره) و رهبری خیلی اهمیت میداد.
عملیات کربلای ۱ بود و ما گردان مقداد بودیم و آنها (شهید پوراحمد) گردان عمار و ایشان کمک تیربارچی بود. گردان عمار برای عملیات جلو رفته بود و ما هم پشت سر آنها بودیم که یکهو خبر پیچید که گردان عمار دارد بر می گرده. نحوه کار عراق به این صورت بود که معمولاً هر شب و خصوصاً شبهایی که احتمال میداد عملیات باشد، منور میزد و بعدش هم توپ و خمپاره و . … میآمد. در یکی از این منورها، بلافاصله آتش ریختند و ما هم سریع خیز رفتیم. همینجا بود که دیدم اخوی ما، شهید پوراحمد، هم که همراه با گردانشان داشت عقب میرفت، درست کنار ما خیز رفت. خیلی تیپ قشنگی داشت. یک چفیه به کمرش بسته بود و یک دستمال یزدی به کلاهش و دور بدنش هم نوار تیر بسته بود. یک جعبه تیر تیربار هم دستش بود. بلند شدیم و با هم روبوسی کردیم و چون که ستونشان داشت به هم میخورد، گفتم که برو.
حاجخانم – مادر محترم شهید – میگوید: هروقت سرم درد می گیره، زیر قاب عکس عباس که در اتاقم هست مینشینم، یا میخوابم سرم خوب بشه.
حاجخانم – مادر محترم شهید – میگوید: «تا بر میگشت، میگفت اجازه بدید برم از دست این بیحجابیها راحت بشوم. حتی اگر زخمی و مریض هم میشد و به عقب بر میگشت، همه حرفش این بود که برم زودتر راحت بشم.»
خانم حاج علی پوراحمد هم میگوید: ایشان خیلی آرام و قرار نداشتند که عقب بمانند و بیشتر به جبهه میرفتند. حتی وقتی که در عملیات کربلای ۵ بهشدت مجروح شده بودند و برایشان آمپول بکمپلکس ۱۲ گرفته بودند، او تمام آمپولها را توی یک کیسه ریخت و با خودش به جلو برد.
عباس یک روز قبل از عملیات کربلای ۸ رسید چونکه در کربلای ۵ تیر به پهلویش خورده بود و بهشدت مجروح بود. یکی از دوستان قدیمی ما در آن عملیات پیک گردان بود. میگوید: «من مجروح شدم، عباس دستم را بست گفت که برم عقب.» فرماندهایشان نقل میکند که من دیدم عباس در کنار کانال به حالت دولا روی زمین افتاده. جلوتر که رفتم دیدم که از پهلویش خون میآید. ترکش بزرگی به پهلویش خورده بود و ایشان شهید شده بود. در هنگام شهادت یکپارچه سبز روی سینه داشت که روی آن نوشته بود: «امام رضا، فدایت بشم.» و قبل از شهادت هم به مشهد رفته بود.
شهید «عباس پوراحمد» پنجم تیر ۱۳۴۷ در تهران چشم به جهان گشود و در نوزدهم فروردین ۱۳۶۶ در عملیات «کربلای ۸» در شلمچه به درجه رفیع شهادت نائل آمد.
شهید عباس پوراحمد در قسمتی از وصیتنامهاش نوشته بود بر روی سنگ مزارم بنویسید:
“حبیبنا حسین جان، سیدنا حسین جان”
راوی: محمود لیایی