جراحت شهید رسول خلیلی (راوی: محمود لیایی)

در مسیر بازگشت به خط دوم برادر احمدلو جلوتر بود. رسول و من کنار هم در باریکه کنار آب به سمت سه‌راه شهادت حرکت کردیم. قبل از ورود به محدوده سه‌راه شهادت، صحنه‌های عجیبی بود. بیشتر از ۳۶ ساعت بیداری و خستگی و گرسنگی اکثر نیروهای خط را خسته و مستأصل کرده بود.

هر وسیله تدارکاتی یا امدادی که سالم به سه‌راه شهادت می‌رسید. برگشت آن وسیله باخدا بود و شبیه به معجزه بود.‌

مساحت پانصد ششصد مترمربعی در سه‌راه شهادت وقتی گلوله‌باران می‌شد. مانند کوره آتش می‌شد. انفجارهای هم‌زمان و پی‌درپی زمین‌وزمان را بهم می‌دوخت. مجروحین منتقل شده به سه‌راه شهادت به علت حجم سنگین آتش، برای چندمین بار مجروح می‌شدند و یا اینکه شهید می‌شدند. بدن مطهر شهدا برای چندمین بار مورد اصابت ترکش واقع می‌شد. تنها راه مواصلاتی برای تدارکات و امدادرسانی همین مسیر بود. حدود صد متر مانده به سه‌راه شهادت ما سه نفر شاهد ستونی از عظیمی از دود و آتش در سه‌راه بودیم. تردید بین رفتن و نرفتن به سمت قلب آتش، من و رسول را در دوراهی قرارداده بود. اگر به اختیار و میل خودمان بود، مایل نبودیم به سمت سه‌راه برویم. تنها عاملی که موجب رفتن ما به سمت سه‌راه بود. خونسردی و اطمینان خاطر مثال‌زدنی برادر احمدلو بود که می‌گفت: 《 بیایید برویم، به‌محض اینکه ما برسیم به سه‌راه آتش قطع خواهد شد. 》یادم هست من و رسول خنده ناباورانه‌ای هم کردیم. بااین‌حال دل به دریا زدیم و به گفته آقا منصور اعتماد کردیم .‌

وقتی ما به محدوده سه‌راه رسیدیم، صحنه عجیبی از شهدا وسیله‌های در حال سوختن و دود و بوی گوشت سوخته بود که دل هر بیننده را به درد می‌آورد.‌

جالب اینکه از زمان ورود ما به سه‌راه شهادت تا خروج از سه‌راه، آتش قبضه‌ها برای چند دقیقه قطع شد وقتی ما دویست سیصد متر دور شدیم مجدداً گلوله‌باران شروع شد. وقتی که گلوله‌باران شروع شد بیشترین حجم آتش متوجه سه‌راه بود. هرازگاهی گلوله‌ای به سمت جاده منتهی به خط دوم اصابت می‌کرد. چند نفر بعد از ما بافاصله دویست متر وارد سه‌راه شده بودند. همه آنها گرفتار باران انفجارات شدند و همان جا زمین‌گیر شدند. شاید هم مجروح و شهید شدند. آقا منصور در مسیر توصیه به ذکر می‌کرد و خودش هم مشغول ذکر بود. در حال حرکت بودیم، انفجارات نزدیک و نزدیک‌تر می‌شد. بعضی از انفجارات روی جاده بود و مابقی به آب‌های ساحلی کنار جاده می‌خورد. مقداری از مسیر را من و رسول کنار هم بودیم و آقا منصور جلوتر بود. وقتی سوت خمپاره‌ها خیلی نزدیک شد. قهراً چند بارخیز رفتیم. جاده هم بر اثر انفجارات کنار آب کاملاً گل و خیس بود. آقا منصور چند بار به ما توصیه کرد که از من دور نشوید. ولی من و رسول کنارهای جاده را گودتر و امن‌تر می‌دانستیم. نظرمان این بود که اگر انفجاری هم باشد اثراتش کمتر خواهد بود. بعد از طی مسافتی من به رسول گفتم برویم برسیم به برادر احمدلو، رسول نظرش این بود که کناره‌های جاده کمتر خطر دارد. بعد از چند نوبت خیز رفتن و حرکت مجدد از رسول دور شدم. شاید ده پانزده متر که دور شده بودم، انفجاری نزدیک رسول روی داد. من و آقا منصور نگاهمان به سمت رسول چرخید و دیدیم رسول ابتدا در حالتی از بهت ایستاده و دستش را به سرش گرفته. وقتی ترکش به سر رسول خورد، کلاه آهنی رسول را از سرش انداخت. به عبارتی اگر شهید رسول کلاه آهنی نداشت، احتمالاً با همان ترکش شهید می‌شد و کلاه آهنی ضرب ترکش و جهت ترکش را تغییر داد به‌گونه‌ای فقط جراحت سطحی سر داشت.

فاصله ما با رسول ده پانزده متر بود. بعد از انفجار و جراحت رسول، دوان، دوان به سمت رسول دویدیم تا رسیدیم به رسول دست خونی‌اش را به ما نشان داد و گفت ترکش‌خورده به سرم! برادر منصور با خونسردی به شهید رسول گفت نگران نباش چیزی نیست. خطری ندارد. بعد هم با آقا منصور با هم سرش را بستیم. مانده بودیم با وضعیت رسول چگونه ادامه مسیر بدهیم. از دور یک تویوتا لندکروز با سرعت تمام از سمت سه‌راه شهادت به سمت اسکله و عقب خط بازمی‌گشت. آقا منصور به من گفتند برو روی جاده جلوی تویوتا را بگیر تا رسول را به بهداری برسانیم. من هم رفتم وسط جاده جلوی تویوتا را بگیریم. راننده ابتدا مختصری سرعت را کم کرد ولی چون از انفجارات می‌ترسید و از طرفی جاده گل و لغزنده شده بود جرئت ایستادن نداشت و با حرکت زیگزاگ در ناباوری تمام بدون توقف با بیشتر کردن سرعت از کنار ما رد شد. بعد از لحظاتی دومین تویوتا که آمد ایستاد. بدن مجروح رسول را سوار کردیم و به عقب برگشتیم. رسول را بردند عقب. بعد از جراحت رسول، من ماندم و آقا منصور که حدود پنج شش روز دیگر در خط بودیم تا اینکه گردان شهادت برگشت کارون. به‌محض رسیدن گردان حدود ساعت دوازده وقت نماز و نهار بود که اول گردان عمار بمباران شد. ابتدا ما تصور کردیم، هدف فقط گردان عمار و پیرامون آن است. موضوع را تمام شده دانستیم .

ولی بعد از چند دقیقه هواپیماهای عراقی گردان شهادت را هم  با بمبهای خوشه ای مورد عنایت و نوازش قراردادند .‌ که تعدادی از نیروهای گردان خصوصا بچه‌های تدارکات گردان شهید شدند و از هم مسجدی های خودمان هم مجروح‌شدند. قاسم کاظم منش ترکش به کمرش خورد.

رسول بعد از جراحت مدتی برای نقاهت در تهران بود و در مراسم تشییع جنازه یکی از بچه‌های مسجد حضور داشت که برای مراسم تدفین به بهشت‌زهرا آمده بود و از شهادت علی محسنی، کریمی و کشمیری خیلی غمگین بود و بغض داشت. خداوند، شهید رسول خلیلی و همه شهدای راه اسلام را با شهدای کربلا محشور کند.

راوی: محمود لیایی