شهید علیرضا حیدری نژاد پایانی
روز بعد از واردشدن به خط….
داشت از سهراهی شهادت میآمد بهطرف شرق دژ یعنی بهطرف شکاف که بین ما و عراقیها پیدا شده بود….
بهش گفتم نیا تکتیراندازان عراق میزنند….
تو کشوقوس این حرفها بودیم صدای سوت خمپاره آمد….
خورد پشت سر این بنده خدای ترکش نسبتاً بزرگ خورد به پشت کلاش با صورت خورد زمین تو حین خورد بلند داد زد آخ شهید شدم….
گردوخاک که خوابید رفتم سراغش دیدم تکون نمیخورد….
برش گرداندم خونی دیده نمیشد….
کمی گذشت چشماش را باز کرد….
کمی جابهجا شد و بعد رو زانو نشست….
کلی با هم خندیدیم بهش گفتم زوده حالا و حالاها شهید شوی…
راوی: محسن زهرایی