تعصب (راوی: مادر شهید)

شب عملیات، علی پیشرو بود و گروه تخریب. وقتی برای بازکردن معبر مین رفتن، علی ترکش‌خورده و صبح دوستانش متوجه می‌شوند دو نفر از بچه‌ها نتوانستن برگردن به عقب و معلوم شد علی یکی از آن دو نفر بوده و شهید شده.
۲۲ بهمن آخرین اعزام و ۲۳ اسفند تاریخ شهادتش بود و در این یک ماه مرخصی نیامد.
مادر شهید: شب شهادت علی خواب دیدم که علی در یک جای بزرگ یک سیب می‌خورد و به من گفت: مامان اگر یه اتفاقی برایم افتاد شما ناراحت نشی! گفتم: نه پسرم ناراحت نمی‌شوم و بعد واقعاً آرامش گرفتم و هنوز هم آرامش دارم.
تعطیلات عید (سال اول که دانشگاه قبول شد) نیامد، بعد فهمیدیم تعطیلات عید را به جبهه‌رفته.
علی معروف بود به کسی که کتانی چینی داره و همیشه با کفش کتانی چینی می‌رفت و پوتین نمی‌پوشید و با کتانی هم دفن شد.
شهادت یکی از دوستانش به نام کربلایی خیلی روی شهید تأثیر گذاشته بود و از شهادتش خیلی متأثر شده بود و عکس دوستش را همش کنارش می‌گذاشت.
یه سری که مهمان داشتیم علی کل کارها را کمک مادر انجام دادند و پذیرایی و شستن ظرف‌ها هم علی آقا انجام داد.
یک‌بار مادر شهید به او می‌گوید: علی آقا بمان و درست را بخوان! در جواب گفت: مامان وقتی در هویزه به دخترا تجاوز میشه و آن‌ها رو زنده‌به‌گور می‌کنند، من نمی‌توانم که بمانم و درس بخوانم! شما مگر وجدانت اجازه می‌دهد؟!
هروقتت در اتاق علی را باز می‌کردیم، در حال نماز و عبادت بود. اهل نماز شب بود.
اعزام شهید از گروه تخریب امام علی بود و در مسجد حضرت زینب فعال بود.
یک ماه قبل از این که به جبهه برود، خواب دید که همسرش از حوری‌های بهشتی می‌شود.

راوی: مادر شهید