در عملیات والفجر مقدماتی در سال ۱۳۶۱ علی نوجوانی ۱۵ ساله بود. به علت کمی سن از اعزام وی به جبهه ممانعت به عمل میآمد که بالاخره با اصرار به مسئولین اعزام نیروی بسیج، توانست پس از طی آموزش نظامی راهی جبهههای نور علیه ظلمت شود.
عدهای ناآشنا بافرهنگ جهاد و شهادت فکر میکردند این نوجوان احساساتی شده است و بیشتر از چند ماه در جبهه نمیماند، ولی این بسیجی نوجوان بسیار مصمم و محکم قدم برداشته بود و با انتخابی آگاهانه تلاشی نستوه را آغاز کرد. وی با شش سال حضور مداوم و مستمر در جبهه توانست محبت خود را نسبت به حق و براعت نسبت به باطل در کربلاهای ایران نشان دهد.
علی چهره آشنای بسیجیان دریادل در لشگر پیروز ۲۷ حضرت رسول (ص) بود. در صف عاشقان حرکت میکرد و در پی دیدن روی یار روزشماری میکرد.
در عملیات والفجر مقدماتی و عملیات والفجر یک در تپههای رملی فکه او را دیدیم، در عملیات والفجر سه در منطقه مهران و در عملیات والفجر چهار روی قلههای مرتفع کانی مانکا تحرک بسیار خوبی از خود نشان میداد. در عملیات هورالهویزه در اواخر سال ۱۳۶۳ شرکت داشت و قبل از آن در جزایر مجنون به همراه دیگر رزمندگان در عملیات خیبر جانفشانی کرد. در عملیات والفجر ۸ فتح فاو علی نبرد سخت و حماسهای داشت.
در خانواده علی همه رزمنده بودند. گاهی اوقات چهار برادر به همراه پدر رزمنده خود در جبهه حضور داشتند و در عملیاتها شرکت میکردند، عباس فخارنیا در عملیات کربلای یک در آزادسازی شهر مهران در تابستان سال ۱۳۶۵ به شهادت رسید. او هم بهمانند علی آن زمان حضور مستمر و دائم در جبهه را حفظ کرده بود، به ملکوت اعلی پیوست. علی فخارنیا فرزند انقلابی و گمنام امام از اخلاص بالایی برخوردار بود و بر این مدعا همین بس که کسی حتی نزدیکترین افراد از کارنامه عملیاتی وی اطلاع کاملی ندارند و نمیداند که او در چند عملیات شرکت کرده و یا چند بار ترکشخورده، مجروح و یا شیمیایی گشته است.
صدمه پذیری در راه حق را به شکل ناشناس و گمنام خوش داشت و فقط در دفعاتی که میزان جراحت وی بالا بوده و علی مدتی در بیمارستان بستری میگشت خانواده و دیگران مطلع میشدند که علی مجروح گردیده است. دو بازوی وی در عملیات ترکشخورده و شکسته بود و در اثر سلاح شیمیایی دشمن دچار آسیب شده بود ولی باز خنده با صفایش از لبانش دور نمیشد و با شوق وصفناپذیری از جبهه و عملیات سخن میگفت.
در پی پذیرش قطعنامه ۵۹۸ شورای امنیت از سوی جمهوری اسلامی در ۲۷ تیر ۱۳۶۷ ، علی که در مرخصی به سر می برد بسیار نگران و ناراحت به نظر می رسید. او از درون سیلاب های خون و شراره های آتش آمده بود. صدها تن از دوستان و یاران وی به شهادت رسیده بودند و علی که احساس میکرد از قافله خونین شهدا جا مانده است آشفته حال نشان میداد و اوضاع بر وی سخت میگشت و در آن روزها فقط فریاد مظلومیت پیر جماران امام مجاهدین ، توانست علی را آرام کند.
مرید به امر مراد آرام گشت، انگار این نفس مطمئنه بغض و کینه نسبت به دشمنان اسلام را در سینه خود جمع کرده بود و مطمئن بود که در آینده نزدیک، به صف یاران شهید خود میپیوندد.
با تعرض دشمن بعثی در روز جمعه ۳۱/۰۴/ ۱۳۶۷ برای اشغال خرمشهر، علی بسیار سبکبارتر و وسیعتر بهسوی جبهه شتافت. میگفت درنگ جایز نیست. تا میدان جهاد و شهادت باقی است و در بهشت باز است برای رسیدن به فیض شهادت باید عجله نمود.
عملیات مرصاد آغاز شده بود. علی از آغاز، تابهحال وصیتنامه ننوشته بود ولی دیگر احساس میکرد که انتظار پایانیافته و نوبت برای اتصال به بارگاه محبوب فرارسیده است.
در ساعاتی قبل از شهادت در چندین سطر، خون نامه را کوتاه و مختصر با دنیایی مطلب پندآموز نوشت. دیگر انتظار پایانیافته است و شهادت شیرینتر از عسل در پیش علی قرار گرفته است، و او به یاران خود میپیوندد و در همین چند خط کوتاه در پیام خونش، شوق شهادت و شتاب بهسوی بهشت در او موج میزند که میگوید :
” از خداوند متعال می خواهم مرا به صف عاشقان برساند ، چون دیگر ماندن سخت است ، دوری یاران بسیار مشکل … خیلی علاقه به شهادت دارم و همیشه از خداوند می خواستم اگر یک روز هم به آخر جنگ باقی مانده مرا هم شهید بمیراند. ”
علی در همینجا به مردم قهرمان ایران سفارش میکند که :
” نگذارید امام تنها بماند ، ودر مصائب ائمه اطهار (ع) و خود را با انوار ائمه معصومین (ع) ومصائب آنها آشنا کنید. ”
یادش گرامی و راه خون بارش پردوام و پررهرو باد.