حسین اکبرنژاد بهعنوان یک رزمنده کمسنوسال، تازه آمده بود واحد مخابرات گردان شهادت یک مدت که گذشت یکبار برای رفتن به سمت دارخوین (بردن وسایل و …) با هم در قسمت پشت تویوتا نشستیم و حدود دو سه ساعتی همسفر و همکلام ماشینی شدیم. در بین راه از هر چیزی صحبت به میان آمد اما یک قسمتی از صحبتهای وی که اتفاقاً دلنشین، زیبا، پرمعنی و خودمانیتر بود برای همیشه در ذهنم ماندگار شد. لابهلای صحبتهای خودش تعریف میکرد که پدرش در مغازه فرشفروشی کارگر است و سختکار میکند و خیلی دوست داشت میتوانست به پدرش کمک کند که قدری از خستگی ایشان کم بشه (حسین تکفرزند خانواده بود) اما جبهه آمدن رو به ماندن و کمک به پدرش ترجیح داده. بعدش کم، کم بغض نهانش باز شد و من هم چارهای نداشتم جز صحبت و دلداری دادن به این رزمنده بسیجی و کمسنوسال همینطور که تویوتا بهسرعت در حال درنوردیدن جاده بود و ما دوتایی در قسمت پشت تویوتا نشسته بودیم، وزش باد شدید ضمن اینکه موهای پرپشت سر حسین آقا رو نوازش میداد نمه اشکهای این رزمنده نوجوان رو هم خشک میکرد. بهناچار برای خنداندن او از هر دری صحبت به میان آوردم، یادمه بهش گفتم ببین اسم جفتمان خدا را شکر حسین هستش و امام حسین (ع) انشا الله خودش به پدرتان کمک میکند. آخرین نکتهای که خیلی جدی مطرح و باعث لبخند و خوشحالیمان شد این بود که گفت انشا الله جنگ که با پیروزی تمام بشه برمی گرده تهران و دیگر نمیگذاره پدرش سرکار بره و حتماً آن بهجای پدرش کار میکند تا نبودنش کمی جبران بشه. حسین اکبرنژاد در عملیات کربلای ۱ یک بیسیمچی منظم و فوقالعاده و کاربلد واحد مخابرات گردان شهادت بود و بعدها دوستان هم رزم این شهید عزیز از شجاعتها و سر نترس وی خیلی برایم تعریف کردند مثلاً اینکه حتی در زیر آتش فوقالعاده شدید دشمن در عملیات کربلای پنج، طمانینه و تحمل خاص وی اطرافیان رو شگفتزده کرده بود. حسین عزیز ما سرانجام در عملیات شکوهمند کربلای ۵ به مقام والای شهادت نائل شد.