مجروح شدن در سه راه شهادت کمتر از شهید شدن نبود چون مجروح شدن اول بدبختی بود امکان تخلیه مجروحین نبود عراقیها تنها راه تدارکاتی ما رو که سه راه مرگ بود ثبت تیر کرده بودن و ثانیه به ثانیه چندین خمپاره میخورد زمین.
همه جای دژ و پشت کانال ماهی تقریباً امن بود و تک و توک خمپاره میآمد ولی سه راه مرگ جهنم واقعی بود شهید رو شهید تلنبار شده بود .
آمبولانسها واقعاً جرئت نزدیک شدن به سه راه را نداشتن …
اوضاع خیلی بهم ریخته بود مجروحین بد حال روی برانکارد کنار دژ از درد اه و ناله می کردن امدادگرها با امکانات ناچیز یک بیمارستان صحرایی درست کرده بودن که غیر از کمکهای اولیه چیزی توش نبود تازه اون وسایل هم رو به اتمام بود .
باند برای جلوگیری از خونریزی وجود نداشت درخواست آمبولانس از عقب هم بینتیجه بود وعده شب و داده بودن اخه چند تا آمبولانس نرسیده به سه راه مورد اصابت خمپاره قرار گرفته بودن .
واقعاً هیچ جا چنین چیزی ندیده بودم…
دیدن اون صحنهها کافی بود روحیه هر دلاوری رو خراب کنه خصوصاً که برای رفت و آمد پشت دژ مجبور بودیم از روی جنازه شهدا ردشیم .
صحنهای دیدم آن روز که هیچوقت فراموش نخواهم کرد و همیشه جلوی چشمم میماند. برای سرکشی به انتهای خط مجبور شدم با گامهای آهسته از رو شهدا ردشم پام را گذاشتم رو سینه یه شهید که دیدم بی رمق چشماش را باز کرد نگاهش به نگاهم گره خورد چهرهاش خیلی معصوم بود میشناختمش خیلی بهش علاقه داشتم .
وای خدا دنیا رو سرم خراب شد ثانیههای آخرش رو تو این دنیا میگذراند ولی خیلی با آرامش و باوقار بود با نگاهش خیلی باهام حرف زد و آخرین کلامش و گفت و آسمانی شد .
راوی: غلامرضا صراف