مصطفی باغبان :
بنده حدود ده عمل درایران انجام داده بودم و به علت تیر و ترکشهای متعدد بدنم کرم گذاشته بود و لاجرم جهت ادامه درمان و مداوا باید به المان میرفتم.
وقتی انتقال پیدا کردم حدود چند ماه در چندین شهر و بیمارستانهای المان تعدادی عمل روی فک، زخمهای بستر و سوختگیهایم انجام شد که حدود بیست و خوردهای شده بود و بدنم در حال پس زدن بود و ازطرفی غربت و آن هم از دل جنگ و فضای معنوی تهران به فضای ضدارزشی و فاسد و بیبندوباری المان روحیهام را ازدستداده بودم و تنها راهحل ادامه درمان تقویت جسمی و مخصوصاً روحی من بود.
هر کاری می کردن روحیهام بهبود پیدا نمیکرد منو بردن فروشگاه، مسجد و مکانهای تفریحی ولی فایدهای نداشت و خط لبهایم پرانتزی به سمت پایین بود و به وسط و بالا نمیآمد.
معمولاً چهارشنبهها در سالن بیمارستان کارناوال گرفته میشد و خلاصه شو و رقص این حرفها که بردن من فقط روحیهام را خراب میکرد.
خلاصه وقتی من را بردن در کارناوال و دیدن با دیدن رقص و بیحجاب و لختی و اینها حالم بدتر شد منو بردن به اتاقم و بعد از نیم ساعت دیدم یک جوان بلندقد و خوشتیپ و خوشاخلاق بیست و چندساله را آوردن کنار تخت من و من را به او معرفی کردن.
بعد از خوش بش به زبان المانی با او و ابراز ناراحتی ایشان از حال و روحیه من اجازه خواست مدتی پیشم باشد و منم قبول کردم یک چند دقیقهای گذشت دیدم به من گفت میشه دستمالت را به من بدهی و منم دستمال را دادم و از من خواست مدتی چشم از او برندارم.
دستمال را ابتدا لای انگشتانش چرخاند و بعد از روی هوا یک شی اندازه نخود گرفت و سپس نوک دستمال گذاشت و گره زد.
بعد دستمال من را رو هوا ول کرد و دستمالی که روی آن شی اندازه نخود قرار داشت را معلق در هوا آمد بگیرد که دستمال فرار کرد و با حالتی دنبال دستمال گشت دستمال هم مثل به موجود زنده قایم میشد.
مثلاً از شانه چپش میآمد بالا تا نگاهش میکرد فرار میکرد و میرفت از شانه راستش میآمد بالا خلاصه این دستمال یک ربعی از لای پا، بالای سر و لای بغل و با نوک اندازه نخود ظاهر میشد تا آن میآمد بگیرش فرار میکرد.
بعد از مدتی با التماس دستمال دیگر از آن فرار نکرد و باهاش رفیق شد و آن جوان با لبانش آهنگ میزد و با آن دستمال میرقصید.
منم اولش تعجب و بعدش زدم زیر خنده. یکساعتی گذشت و روحیه من عجیب شاد شد و یکدفعه تمام پرستاران بخش و تعدادی مریضهای نخاعی و پزشکان کف زنان وارد اتاق شدن و سوپروایزر بخش بلند گفت این آقا دیوید کاپرفیلد شعبدهباز میباشد که وقتی دید تو را از کارناوال خارج کردیم با تعجب ماجرای شما را پرسید و با اشتیاق گفت من را ببرید به اتاقش و بعد با آرزوی سلامتی برایم اجازه گرفت و مرخص شد.
بماند من تا ساعتها من مشغول دستمال بودم البته شی را با خود برده بود ولی دستمال هیچ حرکتی نداشت و تا مدتها تمام افراد حاضر در بیمارستان از پزشک و پرستار و مریض به من غبطه می خوردن بابت این و منم خوشحال.
البته او را تا اوایل دهه هشتاد در مجازی میدیدم.
راوی: مصطفی باغبانی