چه خوش حال مرغی که قفس ندیده باشد
چه نکوتر آنکه مرغی ز قفس پریده باشد
سخنگفتن از حمید کرمانشاهی سخت است
نه قلم تاب بیان دارد نه زبان قوت گفتن
در طول حضور من در جبهه که حدود سی ماه و شاید قدری بیشتر میباشد دو فرمانده و هم رزم دیدم که با خضوع و تواضع قلب را تسخیر میکردند یکی شهید وظیفهدان در گردان عمار و یکی حمید کرمانشاهی در گردان شهادت
هنوز لحن دستور دادن او در گوش من هست که بهجای استفاده از الفاظ امری با کلمات محبتآمیز دستور میداد
بهخاطر دارم در خط پدافندی مهران یک شب ایشان بهعنوان فرمانده و مسئول شب وقتی میخواست محل پست و سنگر ما را مشخص کند بهدفعات به من و یکی از دوستان که اسمش را بهخاطر ندارم میگفت برادر فلانی میشه بری جای یوسف محمدی (شهید) آنقدر با الفاظی مانند میشه دستور داد که من از ایشان خواهش کردم حمید جان چرا دستور نمیدهی و هی میگی میشه یا لطفاً، تو امر کن تا ما انجام بدهیم و با لبخندش مرا شرمنده خودش کرد و همیشه من شرمنده و اسیر دربند خضوع و توضع او بودم.
در کدام ارتش دنیادیده شده که فرمانده به نیروی تحت امرش بهجای دستور دادن از او تمنا کند .
خضوع و تواضع و ادب حمید کرمانشاهی از او شخصیتی عرفانی و منحصربهفرد ساخته بود.