دل‌نوشته احمد معمارپور از شهید جواد صراف

آقا جواد صراف سلام

اون بالاها خوش میگذره

مهمان ارباب بودن خیلی حال میده؟

اصلاً حواست به این پایین هست؟

نیروهایت جا گذاشتی و رفتی؟

مشتی، با مرام، با عشق….

نمی‌خواهی حال ما رو بپرسی؟

چه بخواهی چه نخواهی امشب مجبوری به درد دل من گوش کنی

چون ایمان دارم شهدا ناظر بر اهل زمین هستن

الان ساعت ۲۸/۴ دقیقه است و نزدیک اذان صبح

حالم خیلی بده

تو این ساعت مزاحم هیچکی نمیتونم بشم

بی‌خیال بابا من چی دارم میگم

اصلاً باید امشب بیای کنار من بشینی باهات حرف دارم

خب فرمانده باید به درد دل نیروهایش گوش بده

جواد جون دلم گرفته

بازم ایام فاطمیه شد و دل پرکشید سمت شلمچه و سه‌راه شهادت

ببخش که صدام می لرزه

ببخش که بعضی از جملاتم ناراحتت می کنه

آخه ما تو دنیا خیلی غریبیم و غیر خدا و ائمه و شهدا کسی و نداریم

داش جواد

میخوام امشب یه قصه واست تعریف کنم

اگر تا آخر گوش کنی حتماً تو هم با من گریه می‌کنی

نمی دونم چرا قصه گردان میثم امشب داره دیوانم می کنه

و اما قصه امشب

افشار، افشار….

میثم…

میثم جان بگوشم

افشار سه‌راه شهادت بسته شده

مهمات نداریم

آب داره تمام میشه

چند تا از موتورها رو راهی کن

افشار…

غم به دلت راه نده

الان پرستوها راهی میشن…

افشار…

سه تا موتور سریع آماده بشن

آب و نارنجک و گوله آرپی‌جی برسانید به بچه‌های میثم

موتوری که آب می بره بیشتر مراقب باشه

بچه‌ها تشنه هستن…

داش جواد چرا شانه هات تکون می خوره

تازه اولشه

شرمنده یاد آقا قمر بنی‌هاشم افتادی

چقدر خوبه که اسم هیئت گردانت عشاق العباس (ع) هستش.

یادته بعد کربلای ۴ کرخه تو حسینیه گردان داش اصغر عبدالحسینی واست روضه می‌خواند

آن موقع هم ایام فاطمیه بود

فقط یه تفاوت داره

اونجا یه شهید روضه می‌خواند

اینجا یه جامانده روسیاه

از مطلب خارج نشیم داداش

خلاصه که ۳ تا موتور بار زدن و حرکت کردن سمت خط…

۳۵ سال بعد…..

سعادت‌آباد یکی از برج‌های لاکچری…

زنگ آیفون زده میشه

خانم بفرمایید

رزمنده پیک موتور هستم

بسته آوردم

خانم لطفاً بیارید طبقه ۳۲

پیک بسته سنگینی میشه تحویل لابی بدم

خانم نه بیارید بالا

رزمنده که تو بارون خیس شده بسته رو میزاره رو دوشش و وارد ساختمون میشه

بغض گلوش و فشار میده

شونه ای که تو شلمچه مهمات می‌برده حالا وارد ساختمونی شده که ….

وارد آسانسور میشه و دکمه طبقه 32 رو میزنه

زنگ واحد میزنه

یه خانم نیمه لخت در و بازمیکنه تا بسته رو تحویل بگیره

خب حالا خودت بگو داداش

درد داره یانه

35 سال قبل شلمچه…

موتوری ها حرکت میکنن سمت خط

به سه راه شهادت میرسن

دوتاشون رد میشن

اون موتوری که آب داره رو عراقی ها میزنن

السلام علیک یا ساقی العطاشا

موتوری خودش و میرسونه به سنگر بچه‌های گردان میثم

موتور و می‌خوابونه لب خاکریز

3 تا رزمنده نوجوون تو سنگر هستن

بهشون اشاره می کنه بیان مهمات و ببرن

صدای سوت خمپاره

زمین میلرزه

همه جا دود و گرد و خاک

چندثانیه بعد

کسی تو سنگر نیست

بچه‌ها اربا اربا شدن

تکه‌تکه هاشون و تو اطراف پخش شده

آقا جواد دیگه ادامه نمیدم

چشای منم مثه شما کاسه خون شده

زندگی بدون شما خیلی درد داره

ما رو تنها نزارید

بچه‌ها خیلی دارن درد میکشن

امشب حسینیه گردان روضه حضرت زهراست

دست علی اصغر و صفرخانی و پاریاب و بگیر و بیار هیئت

یه شب شهادت و با نیروهاتون گریه کنید

به بچه‌های گردان هی میگم شماها میائید هیئت

نیروهاتون خیلی گیر و گور دارن

یه نفس بزنید ورق برمیگرده و همه چی رو به راه میشه

آقا جواد جون

خیلی هامون بریدیم

شهوت پست و مقام و پول و شهرت و ….

ما رو از شهدا جدا کرده و حسابی از غافله جا موندیم

زمان جنگ خیلی بهتر بود

فقط از دشمن می‌خوردیم

الان خودی ها هم میزنن

تازه دردش خیلی بیشتر از غریبه هاست

داش جواد جون درد دل زیاده شرمنده م کردی رفیق

واسه ما دعا کن

چندبار نذری دادم رضا ببره واسه مادرت

شما هم داداش یه دعای نذری خرج ما کن.

یا علی مدد

نیروی روسیاه گردان شما

احمد معمار پور